چیزی نگفتم در اتاق رو باز کردم و سرم رو ازخجالت پایین انداختم.

محسن سریع در رو بست و بدون گفتن حرفی در باره‌ی اتاق، گفت:
-اگر آماده‌ای بریم؟
سرمو تکان دادنم و محسن دستم رو کشید.

خداحافظی سرسری از آقاصمد کردم و دنبال محسن کشیده شدم.

چند دقیقه‌ای فقط نفس‌های تند محسن  رو می شنیدم، که روی پله‌ها جلوم پیچید و با چشم‌های طوفانی به صورتم زل زد.
#کپی‌ممنوع⛔

مشاهده مطلب در کانال


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها